زمان در تب نوروز و نگارم نرسیدست
زمان در تب نـوروز و نـگارم نرسیدست جـهان محـو بهـارست و بهارم نرسیدست سراسر همه گل روید از این خاک، ولیکن بـه گلزار دلـم زهـره عـذارم نرسیدست چه فرقی بکند کین شب عیدست، و یا روز الا ای دل مـن لــیل و نـهارم نرسیدست بپوشان رخ خود ای تو سـروش مه رنگین کـه آن یــار مسیـحا به کنارم نرسیدست تو ای باد بهاری مـده جولان به گلستان روا نیست که خـوش نفحه سوارم نرسیدست به ظاهر لب خندان و به باطن دل گریان سُرورم همه بـاطل چو که یـارم نرسیدست ز غم در تب و تابم ، و سوالم ز خود اینست که سرخوش ز چه باش...
نویسنده :
مامان
20:44